به گزارش مفتاح نیوز؛ اولین ساخته‌ فرنوش صمدی درباره‌ی پنهان‌کاری است یا بهتر بگویم درباره‌ عاقبت محتوم پنهان‌کاری. سارا امیری (سحر دولتشاهی) معلم است و ازقضا معلمی اخلاق‌گرا، رازدار و محبوب. او که به عروسی دخترخاله‌اش در شمال دعوت شده به دلیل مخالفت همسرش، حامد (پژمان جمشیدی) دچار مشکل می‌شود. حامد مأموریت اداری را بهانه می‌کند و از او می‌خواهد که در تهران بماند و قید سفر را بزند، اما سارا تصمیم دیگری می‌گیرد و خود را به عروسی می‌رساند و در آنجا فاجعه شکل می‌گیرد. حالا سارا امیری برای سرپوش گذاشتن بر روی اشتباه اول، اشتباه بدتری را مرتکب می‌شود و مصیبت، پشت مصیبت...

"خط فرضی" قرار است فیلمی اخلاق‌گرایانه باشد که البته به این مهم دست پیدا می‌کند، اما فیلمنامه کشش یک فیلم بلند را ندارد، به همین دلیل دچار سکته و تکرار و یکنواختی می‌شود. اثری که می‌توانست مخاطب را میخکوب کند حتی او را دچار اندوه هم نمی‌کند. نگاه کنید به سکانس گازگرفتگی کودک و فریادهای ملتمسانه‌ مادر که می‌بایست تماشاگر را دچار درد و اندوه کند اما... شاید یکی از مشکلاتی که سبب این اتفاق می‌شود نشانه‌های زیادی است که تا قبل از رخ دادن فاجعه اصلی ما را به آن رهنمون می‌کند. مثل صحنه‌ شبه‌‌تصادف ابتدای فیلم یا ویراژ دادن راننده‌ موتور در راه رسیدن به فرودگاه، یا تذکرات مداوم حامد یا مرگ پرنده در کنار کلبه و پنهان کردن لاشه‌ پرنده توسط سارا در زیر برگ‌های زرد. همه‌ این نشانه‌ها به مخاطب تذکر می‌دهد که باید منتظر یک فاجعه باشد اما همین تعدد، نفس فیلم را می‌گیرد. البته از میزانسن و هدایت غلط بازیگران در این سکانس هم نمی‌توان گذشت. تکرار می‌کنم هدایت غلط زیرا بازیگران تمام تلاش خود را می‌کنند تا حس صحنه را منتقل کنند، اما اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد.

در جایی خواندم که کارگردان اشاره کرده بود که فیلمنامه را بر اساس یک داستان واقعی نوشته و فقط آن را دراماتیزه کرده است. اشکال همین‌جاست. هر داستان جذابی را نمی‌توان به درام تبدیل کرد وگرنه هزاران رمان زیبا در جهان وجود دارند که هیچ‌گاه فیلم یا تئاتری از روی آن‌ها ساخته نشده یا صدها اتفاق تلخ و شیرین در کنار ما اتفاق می‌افتد که نمی‌توان آن‌ها را دراماتیزه کرد. چون وقتی دراماتیزه می‌شوند دیگر آن شگفتی اولیه را ندارند. مثال "شازده کوچولو" اثر جاودانه‌ اگزوپری که در تمام سال‌های بعد از انتشارش فیلم یا حتی انیمیشن موفقی بر اساسش ساخته نشد. البته نمی‌دانم در واقعیت کدام مادری حاضر است برای پنهان کردن مرگ کودکش (درست یک روز بعد از مرگ) چنین نقشه‌ کودکانه‌ای بکشد؟ یا کدام خانواده‌ای حاضرند این‌چنین شریک دروغ بزرگ فرزند خود شوند. ممکن است پدیدآورنده عنوان کند که مادر در شُکِ مرگ فرزند بوده و عاقلانه تصمیم نگرفته است. در جواب باید به میزانسن صحنه‌سازی سارا اشاره کرد زیرا او در طول خیابان تمام دوربین‌ها را می‌بیند و بر اساس آن‌ها نقشه‌ خود را پیش می‌برد. به غیر از آن چرا خانواده در مقابل این اقدام اشتباه این‌قدر منفعل عمل می‌کند؟

"خط فرضی" علاوه بر قصه‌ اصلی، قصه‌ی فرعی دیگری نیز دارد، قصه‌ حاملگی یکی از شاگردان سارا که در پی یک رابطه‌ نامشروع شکل گرفته است. در این قصه‌ فرعی نیز فیلمنامه دچار لکنت می‌شود. شما کدام مدرسه‌ای را سراغ دارید که در آن یکی از شاگردان به‌قصد خودکشی قرص بخورد و به حال تهوع بیفتد، اما کسی آمبولانس خبر نکند و بعد حتی اولیاء نوجوان را جهت بازخواست به مدرسه دعوت نکند؟!

درباره "خط فرضی" باز هم می‌توان نوشت اما بهتر است آن را به اکران عمومی فیلم واگذار کرد، اما در انتها باید به فیلمبرداری خوب مسعود سلامی اشاره کرد که با استفاده از فیلترهای مناسب و نورپردازی استادانه به سردی بیشتر فضای کمک شایانی می‌کند و البته طراحی صحنه‌ خوب سیامک کاری نژاد. اشاره‌ای هم بکنیم به سکانس عروسی که گویی قراراست یادآور سکانس کابوس انتهایی "هامون" باشد که خب واضح و مبرهن است که این کجا و آن کجا. میزانسن‌های تکراری، ریتم کند، بازی بد بازیگران فرعی به‌خصوص بازیگر نقش داماد و.... این سکانس را ابتر کرده.

اولین ساخته‌ فرنوش صمدی می‌توانست فیلم موفقی باشد اگر نیمه بلند ساخته می‌شد./هنر آنلاین

مطالب پیشنهادی