9:54 1401/12/25


به گزارش خبرنگار مفتاح- مریم ابراهیمی دینانی / چگونه یک جامعه باید بر روی ریل پیشرفت قرار بگیرد؟ امید به آینده اصلی ترین موتور محرکه یک ملت است. امید است که ایده می سازد و ایده های با پشتوانه است که مسیر پیشرفت را فراهم می کند .
عدالت ، رفاه اقتصادی و آزادی در بیان حرف و ایده ، امید را می سازد . حال باید مردان سیاست ، پاسخ بدهند که موتور محرکه جامعه و ریل پیشرفت را چگونه می بینند؟ آیا چراغ امید روشن است ؟ آیا جامعه بر روی ریل پیشرفت است ؟ آیا ملت دارای کرامت انسانی است یا به قول میرسلیم، نظر مردم اصلا مهم نیست ؟
چرا باید شکاف بین مردم و مسوول ، چه به لحاظ اقتصادی و چه جایگاه اجتماعی آنقدر زیاد باشد که دلار ۴۵ هزار تومانی بر روی زندگی عادی مردم آنقدر تلخ اثر بگذارد اما صدایی از دولتمردان درنیاید و یا خودرو که یک کالای مصرفی است ، تبدیل شود به کالای لوکس، دست آخر هم یک تفکر میرسلیمی، بگوید نظر مردم مهم نیست؟
چند میرسلیم در بدنه دولت و مجلس وجود دارد که قائل به سیستم ارباب رعیتی است و مردم را حتی از حق داشتن اعتراض و مطالبه هم منع می‌کند!!
و وقتی مطالبه خاموش شود، امید می میرد و خشم و فریاد ، شعله می کشد .

اصلا واژه امید در این مملکت و در بین مسوولانی که اکثرا میانسال هستند و گویا درکی از جوانگرایی و آرزوهای جوانان ندارند، چگونه معنا میشود ؟
چند پیر سالخورده و با بازنشسته، حاضر است صندلی اش را به یک جوان بدهد تا امید را در دل او زنده نگه دارد و کمک کند تا چرخ مملکت همزمان با چرخ زندگی و رویای یک جوان بچرخد ؟
اصلی ترین محرک یک جوان "کار و شغل" است. چند جوان بیکار داریم و یا اگر صاحب شغل است، با کرامت انسانی اش تطابق دارد ؟
کار، تنها یک پدیده‌ای اقتصادی نیست. کار، هزار و یک بُعد غیر از پول درآوردن دارد: کار است که باعث می‌شود آدمیزاد با دیگران رابطه بگیرد. بشناسدشان. در رابطه است که آدمیزاد با تجربه می‌شود. پخته می‌شود. آزمون و خطا می‌کند. کار است که به آدم هویت می‌دهد، شأن اجتماعی می‌دهد. کلیدساز باشی یا حسابدار، مهندس باشی یا لوازم خانگی فروش، تعمیرکار ماشین یا راننده‌ی تاکسی کارت بخشی از هویتت می‌شود. احساس ارزش می‌کنی چون بالاخره کسی به تو، به کار تو، به تخصص تو، نیاز دارد. حس می‌کنی به دردی می‌خوری. حس می‌کنی تو نباشی، چیزی از دنیای اطرافت کم می‌شود. از کسانی که با تو در ارتباط‌اند، حس احترام می‌گیری.

وقتی جامعه‌ای سال‌هاست که اقتصادش نمی‌چرخد. وقتی هر روز اقتصادش بدتر از دیروز است. وقتی امروزش که هیچ، فردایش هم افق روشن نمی‌سازد، وقتی همان هم که کار دارد، امید به رشدی در کارش نمی‌بیند و فردایش، سخت‌تر از امروزش می‌شود، آن وقت مسأله فقط پول نداشتن نیست. فقط رشد مالی نکردن نیست. جامعه‌ای که کار ندارد و کار تولید نمی‌کند و کارهای قبلی‌اش هم روز به روز می‌میرند، آدم‌هایش حس بی‌ارزشی می‌کنند. بی‌تجربه و خام و بی‌مسوولیت بار می‌آیند. چون فرصت ارتباط گرفتن و تجربه کردن ندارند. بی‌اعتماد به نفس می‌شوند و حس تحقیر شدن دارند. کسی که جامعه‌ای بیکار ساخته، فقط جیب‌شان را خالی نکرده: میلیون‌ها زندگی را «بی‌معنا» کرده است.
نابرابری در جامعه پر رنگ شده است.حداقل راضی و حداکثر ناراضی . اما حداقلی ، که اجازه مطالبه به حداکثر را نمی دهد .
وقتی نابرابری در جامعه وجود دارد ما را از برابری اولیه‌مان هم ساقط می‌کند.
وقتی نابرابری وجود داشته باشد هرچقدر هم ثروتمند باشیم در ما رذایل اخلاقی به وجود می‌آورد.
ما می‌بینیم نابرابریم و به زندگی دیگری نگاه می‌کنیم و حسد، کینه، خشم و... می‌ورزیم.
حالتی که ما را از انسانیت افت می‌دهد. وضع مالی‌مان هم خوب است ولی انسانیت‌مان افت کرده است چون خشم، نفرت، کینه، حسد، احساس رقابت و... پیدا کرده‌ایم و کار به جایی می‌رسد که گمان می‌کنیم ارتباطمان با مردم ارتباط الاکلنگی است.
اگر من بخواهم بالا بروم باید کسانی پایین بیایند و اینکه من پایین آمده‌ام به این خاطر است که کسانی بالا رفته‌اند. وقتی ارتباط شهروندان الاکلنگی شد آن وقت رذایل اخلاقی در ما ریشه می‌کند. آرمان، برابری و ثروتمندی است اما اگر امر بین فقیرِ برابر و ثروتمند نابرابر دایر شد، انصاف آن است که فقیر برابر از ثروتمند نابرابر ارج است.

کم کاری و بی اهمیتی دولتمردان به رفاه اقتصادی و اجتماعی، تنها جنبه ظاهری ندارد‌.همانگونه که می بینیم، کرامت انسانی هم از بین می رود و اخلاقیاتی ایجاد میکند که شاید سالها ، زمان ببرد تا بتوانیم لکه سیاهش را از روی فرهنگ مان پاک کنیم. مثل یک روغن چرکین بر سطح زلال روح و کرامت انسانی.

مطالب پیشنهادی