به گزارش مفتاح، عصر کنونی شاید برای فلسفه ی غرب عصر پسا حقیقت و مرگ هر فراروایتی باشد ولی برای من ایرانی نیست.

گروه دین و اندیشه-عارفه نیلی: «پساحقیقت» چیست؟ استعمال این واژه در دوران کنونی افزایش یافته و ظهور آن در عرصه ی عمومی نویدبخش شکسته شدن سیطره ی تفکر مطلق حاکم در تمامی عرصه های اجتماعی، سیاسی و ... می باشد. چرا مردم نسبت به این نهاد ها بی اعتماد شده اند؟ این بی اعتمادی و غیرقابل پیش بینی بودن شرایط را با انتخاب دونالد ترامپ به سمت ریاست جمهوری می توان دید.

بیش از یک قرن از ظهور نیچه در عرصه ی فلسفه می گذرد و صدای فریاد او از پس این صد و اندی سال اکنون به گوش جهانیان رسیده است. زمانی که از مرگ هرگونه فراروایت می گفت. زمانی که فریاد می زد ای سوژه، تو خود نیز مرده ای! خدا را کشتی و به جایش نشستی اما چه اندیشیده ای که تو خود نیز مرده ای! چه می گویی؟ چه می جویی؟

آن چه نیچه در قرن ۱۹ گفته بود اکنون تبدیل به مساله و بحرانی در عرصه ی عمومی گردیده است و به جایی می رسد که همه از پسا حقیقت سخن می گویند و حتی این واژه به عنوان واژه ی سال انتخاب می شود. یک قرن و دو دهه تاخیر در ظهور نیچه در عرصه ی اجتماع!

و اما چه گفت نیچه در «فراسوی خوب و بد»؟ چه گفت در «غروب بتان»؟ چه گفت که چنین آشوبی در عرصه ی اجتماعی و سیاسی حاصل آن بود. آیا بی اعتمادی به نهادهای گوناگون بازتابی از یک خلا عظیم در فلسفه نیست؟ آیا ظهور نیچه را نمی بینیم؟!

او بود که گفت ای انسان برساخته ی قدرت تو از معرفت و واقعیت چه می گویی؟ ای انسان تو چه می دانی که علم چیست؟ تو نیز برساخته ی قدرتی ای انسان ای انسان...

علوم اجتماعی پسا نیچه ای چه می گوید؟ چه می جوید؟ آیا جز فرورفتن به خواب راحت عمل گرایی و ابزارگرایی حرفی برای گفتن دارد؟ آیا به لحاظ معرفتی و فلسفی پس از نیچه می توان از علم به عنوان حقیقتی جهان شمول سخن بگوییم. آیا بحران در عرصه ی اجتماع ما بوجود نیامده؟ آیا این بحران ها صرفا به ناکارآمدی نهادهای مختلف مرتبط است؟ به بازار، سیاست و فرهنگ؟ چرا انگشت اتهام فضای آکادمیک به سوی خود بازنمی گردد؟ صحبت کردن از پوزیتیویسم در دوران پسا حقیقت خنده دار نیست؟!

نه ما نیچه ای هستیم و نه فوکویی. نه دکارتی و نه کانتی. اصلا خود همین پساحقیقت، آیا می توانیم بگوییم ما در دوران پساحقیقت به سر می بریم؟ در حال حاضر حتی این ادعا هم قابل خدشه است. بنابر چه قرائتی و روایتی مرگ فراروایت ها را اعلام کنیم؟ ما معتقدیم که عصر کنونی شاید برای فلسفه ی غرب عصر پسا حقیقت و مرگ هر فراروایتی باشد ولی برای من ایرانی نیست. من ایرانی مسلمانی که در طول تاریخ با داشتن پیشینه ای تاریخی و فرهنگی و علمی همواره حقیقت جویی را پیشه ی خود می دانستم و برای رسیدن به علم حقیقت محور تا چین هم می رفتم.

من ایرانی ای که در برابر نظام جهانی انقلاب کردم و با معادلات جهانی نساختم و نوید دهنده ی ظهور قواعدی جدید در عرصه های گوناگون شدم. آیا در این دورانی که سیطره ی روایت مدرن کم رنگ تر گردیده است هم باید باز از فراروایت علم دفاع کرده، برای آن سینه چاک کنم و بگویم همین است و دیگر روایت ها ایدئولوژی! علم پوزیتیویستی ای که در دانشگاه های ما مورد توجه و تاکید است دو قرن از حاکمیتش گذشته و ما در دو قرن گذشته زندگی می کنیم و با این وجود دو قورت و نیم مان هم باقی است و به دیگران برچسب دگماتیسم می زنیم و انگشت اتهام مان به سمت تمامی نهادها می رود به جز دانشگاه! شاید اشکال از من استاد دانشگاه باشد. من استاد محافظه کاری که سرسپرده ی نظام دانشگاهی وارداتی هستم چرا همه متهم هستند به جز دانشگاه؟

درنهایت باید به این سوال پاسخ دهیم که در دوران پساحقیقت با کنار رفتن حاکمیت مطلق علم چه راهی مانده جز همراهی با علم موجود و از نفس افتاده ی موجود یا رجوع به سنت و فرهنگ خودمان در راستای طرح روایتی نو...؟ و ما کدام را برمی گزیینم؟

منبع: مهر

مطالب پیشنهادی