به گزارش مفتاح، نفس‌هایش با امید بالا و پایین می‌رود؛ با چشم سر دنیا را نمی‌بیند اما با چشم دل روشنی بخش فرداهایی است که می‌تواند با دستان پر توانش بسازد. او به حمایت نیاز دارد؛ حمایتی که به او بالی برای پرواز می‌دهد.

داستان نویس نابینای اصفهانی که تا کنون در جشنواره‌ها و مسابقه‌های بسیاری موفق به کسب رتبه‌های برتر شده است روزهای سختی را می‌گذراند. او نخستین بار در جشنواره‌ای که از سوی سازمان بهزیستی برگزار شد صاحب رتبه دوم کشوری شد و از آن پس موفقیت‌های بسیار دیگری نیز در زمینه داستان نویسی کسب کرد.

از 12 سالگی نوشتن را آغاز کرد. آن سالها سوی چشمهایش را هنوز از دست نداده بود. به دلیل نسبت فامیلی پدر و مادر بینایی‌اش را آهسته آهسته از دست داد. ابتدا چشمهایش کم سو شد، هر روز که می‌گذشت این کم سویی بیشتر و بیشتر می‌شد تا اینکه 10 سال پیش در سن 27 سالگی بینایی‌اش را کاملأ از دست داد.

پس از نابینا شدن، دنیا همانند چشمها برایش تیره و تار شد. روزهای بسیار سختی را گذراند. تحمل اینکه دیگر هرگز زیبایی‌های دنیا را نمی‌بیند برایش بسیار دردناک بود. حق هم دارد؛ "دنیا را لحظه‌ای با چشمان بسته ببین"، حتی تصورش هم سخت است.

اما فهیمه رجبی با کمک مادر با آن کنار آمد. باید زندگی را ادامه می‌داد. او زاده سال‌های جنگ و دفاع مقدس است، سال 1359 در یکی از خانه‌های قدیمی اصفهان دیده به جهان گشود. از نوجوانی عشق به نوشتن و داستان سرایی در او رشد کرد و پس از آن بدون نوشتن نمی‌توانست روزهایش را به شب برساند. اما زندگی پس از نابینا شدن برای فهیمه به گونه‌ای دیگر رقم خورد.

فهیمه رجبی داستان نویس نابینای اصفهانی که به حمایت و کمک نیاز دارد و روزهای سختی را می‌گذراند.

آنقدر رتبه آورده‌ام که حسابش از دستم رفته است

فهمیمه رجبی در مورد رتبه‌هایش می‌گوید: آنقدر در جشنواره‌های مختلف رتبه آورده‌ام که حسابش از دستم رفته است. من عاشق نوشتن، شعر سرودن و مطالعه هستم و این علاقه از 12 سالگی در من شکل گرفت. اولین بار در جشنواره‌ای که از طرف بهزیستی برگزار شده بود شرکت کردم و صاحب رتبه دوم کشوری شدم. پس از آن نیروی  انتظامی جشنواره "پروانگان" را برگزار کرد که در آن نیز رتبه دوم کشوری را به دست آوردم.

او کمی فکر می‌کند، خیالش به سمت روزهای گذشته می‌رود و پس از مکثی طولانی می‌افزاید: در جشنواره مواد مخدر نیز رتبه آوردم؛ در جشنواره تبریز هم  رتبه به‌دست آوردم. باقی رتبه‌ها را یادم نیست. خیلی زیاد است. تنها سرگرمی من شرکت در جشنواره‌هاست و با یاری خدا در بیشتر آنها موفق شده‌ام.

بسیاری از فیلم‌نامه‌هایم مورد تایید کارگردان‌ها قرار گرفت

فهیمه در مورد علاقه‌اش به فیلم‌نامه نویسی می‌گوید: من در زمینه فیلم‌نامه نویسی و داستان کوتاه و شعر نیز فعال بوده و هستم. برخی از کارگردان‌ها فیلم نامه‌های مرا خواندند اما چون که هزینه برای انجام دادنش نبود به سرانجام نرسید. نتوانستم کاری از پیش ببرم. تنها کاری که می‌توانم انجام بدهم و از دستم برمی‌آید شرکت در جشنواره‌هاست. هیچ کار دیگری نمی‌توانم انجام بدهم. هیچ شغل و درآمدی ندارم و باید هر بار منتظر جشنواره‌ها و مسابقه‌هایی باشم که برگزار می‌شود.

او با اشاره به اینکه کارشناسی حقوق دارد اما هیچ استفاده‌ای از رشته تحصیلی‌اش نمی‌تواند بکند، می‌گوید: کار من نوشتن است؛ اما به خاطر مشکلات فراوان مالی هنوز نتوانسته‌ام هیچ کتابی را به چاپ برسانم. برای چاپ داستان‌هایم خیلی استقبال شده اما چون هزینه چاپ آن را ندارم با مشکل مواجه شدم. کاری نتوانستم از پیش ببرم؛ موانع و مشکلات آنقدر زیاد است که حتی فکر چاپ کتاب را هم نمی‌توانم بکنم.

فهیمه می‌گوید: با هر ناشری که حرف می‌زنم از من هزینه اولیه چاپ کتاب را می‌خواهند. من ریالی برای هزینه کردن ندارم واقعأ. آنها هزینه اولیه را می‌خواهند تا مراحل بعدی چاپ کتاب را انجام دهند اما من هیچی ندارم به همین دلیل هنوز نتوانسته‌ام حتی یک کتاب چاپ کنم.

هیچ‌کس حمایتم نمی‌کند؛ از بهزیستی هم کمک خواستم اما...

فهیمه آهی می‌کشد و سعی می‌کند بغض ناخواسته‌اش را پنهان کند؛ تاکید می‌کند که " من هیچ شغل و درامدی ندارم، هیچ مستمری به من تعلق نمی‌گیرد"؛ او می‌گوید: چند بار نامه نوشتم و از آنها تقاضای کمک کردم، گفتم که به مستمری نیاز دارم. اما آنها گفتند که مستمری به من تعلق نمی‌گیرد چون شرایطش را ندارم. گفتند پدرتان بازنشسته است، به شما مستمری تعلق نمی‌گیرد.

او باز هم مکث می‌کند، می‌دانم که سعی می‌کند بغضش را باز هم ببلعد. می‌پرسم: "چه خواسته‌ای از مسئولان داری؟"؛ سکوتش را شکست و گفت: از مسئولان می‌خواهم هزینه ماهیانه‌ای به من تعلق بگیرد که بتوانم از این شرایط سخت نجات پیدا کنم؛ دغدغه مشکلات ابتدایی زندگی را نداشته باشم و بتوانم نوشته‌هایم را چاپ کنم. به زندگی امیدوار شوم. برای من زندگی خیلی سخت می‌گذرد. چون هیچ درآمدی ندارم و تنها راهم نوشتن است؛ می‌توانم با استفاده از همین نوشتن روزهای بهتری داشته باشم. از مسئولان خواهش می‌کنم کاری برایم انجام دهند.

فهیمه می‌گوید: هر کدام از اعضای خانواده‌ام زندگی خاص خودشان را دارند. هر کس گرفتاری‌های خودش را دارد؛ واقعأ کسی نمی‌تواند به من کمک کند. اگر مسئولان مستمری ماهانه‌ای برایم در نظر بگیرند تا ابد مدیون و ممنون‌دار آنها خواهم بود.

کلافگی‌هایم را با نوشتن درمان می‌کنم

او به خستگی‌های روزانه، کلافگی‌ها و پریشانی‌هایش اشاره می‌کند و می‌گوید: وقتی خیلی سردرگم و کلافه می‌شوم یا وقتی حرف‌هایی دارم که نمی‌توانم به کسی بگویم به نوشتن پناه می‌برم. با این شیوه خودم را تخلیه می‌کنم؛ راه خیلی خوبی برای آرامش است.

فهمیه این بار لبخند می‌زند، صدای خنده‌اش در گوشم می‌پیچد، از شادی‌ کوتاهش خوشحال می‌شوم؛ می‌گویم: "این جور وقت‌ها چه می‌نویسی؟"؛ می‌گوید: نوشتن برای بیان دردها و مشکلات راه خیلی خوبی است. این جور وقت‌ها یا شعر می‌نویسم، یا داستان کوتاه، گاهی هم دلنوشته. گاهی هم حتی دفترم را خط خطی می‌کنم. بهرحال مهم این است که از آن دنیای دلتنگی خلاص شوم. آن هم با نوشتن. لذت بسیار زیادی دارد. غم آدم را کم می‌کند. یکی نوشتن، یکی هم مادرم؛ که وقتی ناراحت و خسته هستم پناهم می‌شود.

مردم مرا باور نکرده‌اند، نوشته‌هایم را درک نمی‌کنند

فهیمه از مردم خصوصأ اطرافیانش و کسانی که او را می‌شناسند گلایه دارد. می‌گوید: مردم شاید نمی‌توانند باور کنند که یک نابینا می‌تواند داستان خلق کند و بنویسد. باورش ندارند؛ تصورش را هم نمی‌کنند که من می‌توانم اینطور کلمات را کنار هم قرار دهم و داستانی خلق کنم که از خواندنش لذت می‌برند.

او می‌گوید: یک چیزی مرا خیلی ناراحت می‌کند و آن هم قضاوت‌های مردمی است که خیلی‌هایشان اصلا در زمینه داستان نویسی تجربه و یا حتی تحصیلاتی ندارند. بعضی انتقادات از طرف کسانی مطرح می‌شود که سر رشته‌ای از این هنر ندارند؛ ادبیات را بلد نیستند؛ همچین مواقعی خیلی دلسرد می‌شوم. چون قضاوتشان اصلأ در شان مطالبی که می‌نویسم نیست. مشخص است که نوشته‌هایم را درک نمی‌کنند.

فهیمه به شیوه آرام کردن خودش در این زمان‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: اما بعد با خودم کلنجار می‌روم، حرف می‌زنم و خودم را متقاعد می‌کنم که اشکالی ندارد، حتما نادانسته حرفی زده و واقعأ نمی‌تواند نوشته‌هایم را درک کند. نباید از آنها انتظاری بیشتر از آگاهی‌شان داشته باشم.

او دوباره به مادرش اشاره می‌کند و می‌افزاید: مادرم همراه بسیار خوبی است. اگر او نبود شاید نمی‌توانستم موفق شوم. هر زمانی که نا امید می‌شدم یا می‌گفتم که "بریدم، دیگه نمی‌تونم" مادرم دستم را می‌گرفت و می‌گفت: "کار نشد نداره، تو می‌تونی" و توانستم. واقعأ توانستم و با حمایت‌های روحی و روانی مادرم در زمینه داستان نویسی موفقیت‌هایی کسب کردم و مطمئنم اگر از من حمایت شود می‌توانم بسیار موفق‌تر هم باشم.

یادآوری یک خاطره تلخ

فهیمه 10 سال پیش بینایی‌اش را به طور کامل از دست داد. از او می‌پرسم: "چطور بینایی‌ات را از دست دادی؟ اگر برایت سخت نیست بگو"، می‌دانم برایش سخت است اما خانمی می‌کند و می‌گوید: پدر و مادر من با هم فامیل هستند. به همین دلیل من کم کم و به مرور بینایی‌ام را از دست دادم. اما از ابتدا کاملأ بینا بینا بودم. مشکلی نداشتم.

او با اشاره به اینکه شرایط انسان را مجبور به پذیرش مشکلات می‌کند، می‌افزاید: من ناچار به پذیرش مشکلم هستم. کار دیگری از دستم برنمی‌آمد. باید قبول می‌کردم که دیگر هیچ وقت دنیا و آدم‌هایش را نخواهم دید اما همچنان یک انسان زنده هستم و باید برای رسیدن به خواسته‌ها و اهدافم تلاش کنم. درست است که وقتی بینایی‌ام را به طور کامل از دست دادم زندگی‌ام تغییر کرد و کلأ در یک مسیر دیگر قرار گرفتم اما با نوشتن و با تکیه بر خوبی‌ها و آرامشی که مادرم به من می‌داد و می‌دهد توانستم زندگی جدیدی برای خودم بسازم. این زندگی جدید مشکلات خیلی زیادی خصوصأ از جنبه مالی دارد. به طوری که گاهی نا امید و دلسرد می‌شوم.

معلولیت محدودیت نیست، اما محدودیت را برایش ایجاد کرده‌اند

فهیمه از اینکه دیگران برای انسان‌هایی که از نظر جسمی معلول هستند محدودیت ایجاد کرده‌اند، دلخور است، می‌گوید: معلولیت محدودیت نیست؛ اما محدودیت را برایش به وجود می‌آورند. وقتی یک معلول توانایی و استعداد دارد که در یک کاری موفق شود اما شرایط فراهم نباشد آن مسئله برایش محدودیت ایجاد می‌کند. معلولی که می‌تواند از راه علم و دانش به جایی برسد اما شرایط برایش فراهم نیست، وقتی از جنبه مادی، اداری و حتی روحی حمایت نمی‌شود آیا می‌تواند

به موفقیتی که یک انسان سالم می‌رسد دست پیدا کند؟ من منکر تلاش و پشتکار نیستم، آدم‌های معلول زیادی بودند که به موفقیت‌هایی بزرگی هم رسیده‌اند اما به تنهایی و بدون حتی کوچکترین پشتوانه‌ مالی تا کجا می‌توان رفت.

معلولان را حمایت کنید

او می‌گوید: استعدادهای معلولان باید شناسایی شود، گروهی برای این کار دست به کار شوند. از معلولانی که توانایی دارند و خودشان هم خواهان پیشرفت هستند حمایت کنند. ما استعدادهای درخشان بسیار زیادی داریم که کنج خانه‌ها خاک می‌خورند و در نهایت در خاک هم مدفون می‌شوند. چرا باید اینطور باشد؟

فهیمه می‌گوید: منظور من از حمایت اعطای وام به معلولان نیست. معلولان که شغلی ندارند، درآمدی ندارند که بتوانند اقساط وام را بپردازند. خواهش می‌کنم حمایت مسئولان از معلولان به گونه‌ای باشد که معلول بیشتر از این آسیب نبیند.

فقط خدا رازدار است

به او می‌گویم: "برخی از نوشته‌هایت را خوانده‌ام، در بیشتر آنها با خدا راز و نیاز کرده‌ای، گویی تنها گوش شنوایی که سراغ داری اوست؛ چرا حرف‌هایت را فقط با او می‌زنی." کمی مکث می‌کند و می‌گوید: من عاشق خدا هستم. تنها اوست که به من آرامش می‌دهد و خیالم راحت است که حرف‌هایم را مانند یک راز نزد خود نگه می‌دارد. دل بریدن از آدم‌ها و پناه بردن به خدای یکتا خیلی زیباست.

از فهیمه رجبی، داستان نویسی که به قول خودش و یا آدم‌های روشندلی مانند خودش "بی نگاه" است خواستم حرف آخرش را بزند، گفت: تنها خواسته‌ام حمایت است و با  در نظر گرفتن یک مستمری یاری‌ام کنند. زندگی خیلی سخت می‌گذرد.خیلی سخت ..

فهیمه داستان نویس روشندلی که با وجود تمام سختی‌هایی که پیش رو داشت توانست در بسیاری از راه‌ها موفق باشد و سربلند بیرون بیاید. اکنون او نیاز به حمایت مسئولان دارد تا بتواند مسیر مورد علاقه‌اش را با قدرت ادامه بدهد و چه بسا روزی از نویسندگان موفق این آب و خاک شود. کمک هرچند مختصر مسئولان می‌تواند مسیر زندگی او را تغییر داده و سبب شود فهیمه در راهی که انتخاب کرده است موفق شود. چشم به راهی سخت است اما با کمک مسئولان می‌توان به آینده‌ای روشن که فهیمه در رویاهاش می‌پروراند امیدوار بود؛ فهیمه امیدوار است و به خود اطمینان دارد که اگر حمایت شود می‌تواند بال پروازش را بگستراند.

منبع: تسنیم

مطالب پیشنهادی