15:05 1396/08/27

به گزارش مفتاح، سید حسین شهرستانی گفت: جلایی‌پور نوشته بود که آئین اربعین دارد ملیت را از بین می‌برد. درحالی‌که اربعین اساساً نه پروژه‌ای ناسیونالیستی است و نه مساوی بروکراتیزه شدن اقتدار.

نشست آئین در میانه دولت و مردم، در پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی و با حضور سید حسین شهرستانی، سید علی متولی، محمدحسین بادامچی و میثم مهدیار، و جمعی دیگر از پژوهشگران و دانش‌آموختگان علوم اجتماعی، برگزار شد.

آئین پیاده‌روی اربعین، به‌ویژه در ایران هیچ‌گاه به این پرشوری و پرنشاطی نبوده و تازه پنج‌شش سالی است که این‌قدر طرفدار پیدا کرده است. اما در همین چند سال نظریاتِ پیرامون این پدیده گوناگونی خاصی پیدا کرده است و سال‌به‌سال، با اوج گرفتن موسم این حرکت میلیونی، دوباره این نظریات طرح می‌شوند و ابعاد تازة خود را نشان می‌دهند. از جملة این نظریات، بحثی انتقادی پیرامون دولتی بودن پیاده‌روی اربعین است.

این قسم تحلیل‌ها معمولاً دو جنبة کلی داشته‌اند: اولی جنبه‌ای درون‌گفتمانی است و از سر تعلق‌خاطری به این آئین ایراد می‌شود.در این تحلیل بر این عقیده‌اند که دولتی شدن آئین‌ها آنها را از معنا تهی می‌کند، نمی‌تواند به‌خوبی از حقیقت آنها مراقبت کند و نهایتاً آنها به خدمت اغراض سیاسی در می‌آورد. اما دومین جنبه، جنبه‌ای برون‌گفتمانی است و آئین‌های را از اساس در خدمت ایدئولوژی سیاسی حاکمیت می‌داند و دخالت دولت در این آئین‌ها را امری مسئله‌ساز ارزیابی می‌کند.

محمدحسین بادامچی که پیشتر یادداشتی دراین‌باره نوشته است، سراغ تمایل به قدسی کردن مسائل اجتماعی می‌رود و این تمایل را مانع از فهم امر اجتماعی می‌داند و ادامه می‌دهد: متأسفانه آن‌طور که در این صحنه هم می‌بینیم، این تمایل به قدسی کردن که توسط دین‌داران هم اتفاق می‌افتد، متضمن نوعی شرک است. البته شاید به لحاظ استعاری بتوان جایی برای تعابیری که در این فرایند به‌کار می‌روند، قائل بود اما به‌هرحال اصلاً اتفاق خوشایندی نیست که آن چیزی را که محصول تاریخ خاص ما و پدیده‌ّهای اجتماعی، در تحولات خاص تاریخی و سیاسی ماست، این‌گونه قدسی‌سازی کنیم. چراکه به‌هرحال در چنین صحنه‌ای عینیت اتفاقات تغییر نمی‌کند؛ بازیگرانی هستند و دارند این اتفاقات را رقم می‌زنند. این‌گونه فقط ماییم که از تحولات عقب می‌مانیم و خودآگاهی ماست که جا می‌ماند. خود این موضوع جای تأمل دارد که آیا این فروبستگی در مقابل اندیشیدن، آن‌هم در همان لحظة شروع، جلوی هرگونه تأمل، اصلاح و پیشرفتی را نمی‌گیرد؟

بادامچی نکتة مدنظر خود در باب پیاده‌روی اربعین را نکته‌ای کلی‌تر و کلان‌تر از این پدیدة خاص می‌داند و آن را ذیل روند دولت‌ملت‌سازی توضیح می‌دهد: پروژه‌ای که به‌نظر او از دورة پهلوی کلید خورده است و هدف آن درهم شکستن جامعة ایرانی، ادغام آن در حکومت و ازبین‌بردن بخشی از جامعه است که همواره دربرابر حاکمیت مقاومت می‌کند. او می‌گوید: انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی در مقابل این پروژه شکل گرفتند و در مقابل این روند ایستادگی کردند. باید توجه داشت که علما و درکل تشیع مهمترین محور مقاومت در مقابل این پروژه هستند. اما باید پرسید که چگونه با وجود اینکه انقلاب اسلامی بر علیه این پروژه شکل گرفت، دولت‌ملت‌سازی پس از انقلاب نیز ادامه پیدا می‌کند. این سؤال خود جای بحث مفصلی دارد اما آنچه اکنون باید گفت این است که پس از انقلاب، نهاد مذهب نیز در این پروژه تصرف شده است و وقتی تشیع به این شکل مصادره می‌شود، مقاومت جامعه به‌کلی در هم می‌شکند. می‌توان مراسم ۲۲ بهمن و ۱۳ آبان و راهیان نور را دید که چه اتفاقی برای آنها افتاده و پرسید که اکنون چه معنای سیاسی و اجتماعی در آنها وجود دارد.

البته من سیاسی و اجتماعی را تفکیک می‌کنم و از معنای اجتماعی این را مراد می‌کنم که این مراسم چه نسبتی با تحولات اجتماعی ما دارند و چگونه می‌شود آنها در ضمن منطق این تحولات جای داد و از معنای سیاسی نیز این را می‌پرسم که این مراسم چه وظیفه‌ای را در میان رویدادهای سیاسی ما به عهده می‌گیرند. در هیئات مذهبی نیز همین تأثیرات را مشاهده می‌کنیم و امروز می‌بینیم که اگر برخی نمادها از آنها حذف شوند، چیزی جز یک فستیوال معمولی از آنها باقی نمی‌ماند. از اینجا به بعد، از تمام این مراسم صرفاً چیزی باقی می‌ماند که می‌شود از آنها تنها به‌عنوان یک پایگاه هویتی یاد کرد. این پایگاه هویتی فقط به این درد می‌خورد که به جهان بگوید «ما هستیم.»

این پژوهشگر علوم اجتماعی، در انتهای صحبت خود، سوءتفاهم‌هایی را که در واکنش به یادداشت او ایجاد شده‌اند، این‌گونه تذکر می‌دهد که: اولاً من بحث اربعین دولتی و اربعین مردمی را مطرح نکردم؛ بحث بنده اربعین مردمی و اربعین توده‌ای بود. این خیلی ساده‌لوحانه است که تصور شود دولت دارد این آئین را پیش می‌برد. من توده‌ای را در مقابل مردمی به‌کار می‌برم. دوگانة دیگر هم که به متن بنده نسبت دادند دوگانة اجتماعی‌سیاسی بود درحالی‌که منظور بنده دوگانة اجتماعی‌حکومتی بود و به‌نظر من حتی جای سیاست در اینجا خالی است. چراکه در هردوی این اشکال ما جای خالی نوعی از یک تشیع سیاسی را می‌بینیم و باید این را نیز گفت که سیاسی بودن تشیع از اجتماعی بودن آن بر می‌آید. من به‌عنوان مدافع تشیع سیاسی هردوی این اشکال را نقد می‌کنم درعین‌حالی که معتقدم تشیع اجتماعی پتانسیل بالاتری دارد.

اما سید حسین شهرستانی ابتدا ملاحضات اساسی خود را در مورد شرایط پیشینی گفتگو دربارة هر موضوع بیان می‌کند و می‌گوید: چه بخواهیم جامعه‌شناسی را در خدمت توجیه یک پدیده قرار دهیم و چه در خدمت چه نقد آن، باید به این فکر کنیم که این شکل گفتاری و زبانی اساساً چه نسبتی با آن پدیده دارد؛ آیا این زبان می‌تواند آن چیزی را که می‌خواهیم جستجو کنیم، مرئی کند یا نه. این پرسش، پرسشی است که کل تاریخ علم را رقم زده است. این‌گونه نیست که لیستی از دانشها و لیستی از موضوعات وجود داشته باشند و ما انتخاب کنیم که با چه دانشی به چه موضوعی بپردازیم. اتفاقی که در طول تاریخ علم افتاده این است که هرگاه مسئله‌ای ظهور کرده است، خود شکل زبانی علم متناسب با آن موضوع تغییر کرده است. چراکه در مورد این پرسش اساسی تأمل شده است که زبان گفتگوکننده و امکان‌بخش برای گفتگو دربارة این حوزه چیست؟ علوم انسانی در ایران اعم از من و همة ما، پیش از این که حرف بزند و بسیار حرف بزند، باید دربارة شرایط سخن گفتنش و امکان سخن گفتنش تأمل کند. تاریخ جامعه‌شناسی، تاریخ تحولات اساسی در اشکال علمی است. مثلاً در مکتب شیکاگو مسئله این بوده که مسائل خردی که شهر شیکاگو را دچار بحران می‌کند شناخته شود، نه مثلاً تحولات اساسی از سنت به مدرنیته! تأمل من در اینجا این است که ما پیش از این که گفتار منسجمی از ناحیة نوعی الهیات اجتماعی دربارة مسئلة اربعین و نهضت بازخیزی و احیای دینی در دورة معاصر داشته باشیم، نمی‌توانیم به‌سوی گفتار جامعه‌شناسانه برویم. پیدایی جامعه‌شناسی از دل الهیات اجتماعی و بعد فلسفه‌های اجتماعی و فلسفه‌ّای تاریخ بوده است و بعد امکان ظهور نظریة اجتماعی و جامعه شناسی فراهم شده است. لذا این مسئلة بسیار مهمی است که نه‌تنها دانشگاه بلکه حوزه‌ّها هم از آن غفلت کرده‌اند؛ گناه اینکه ما گفتار اجتماعی معنابخشی برای توضیح ماجرای اربعین نداریم فقط به‌گردن دانشگاه‌ها نیست بلکه جامعة روحانی و تئوری‌پردازان دینی هم در این مسیر غفلت کرده‌اند. بحث اصلی من این است که باید به سمت بازخوانی و بازتفسیر این الهیات اجتماعی برویم و ببینیم که چگونه می‌نوان الهیات اجتماعی را متوجه این پدیده کرد.

اما در مورد نکاتی که در این جلسه مطرح شد باید گفت که مسائلی که آقای بادامچی در مورد تاریخ ایران گفتند مخدوش است. البته نکات درستی در آن هست اما نمی‌توان آنها را ذیل فرایند عام دولت‌ملت‌سازی خلاصه کرد. من این فرایند را ذیل بروکراتیزه شدن اقتدار توضیح می‌دهم. اگر ما وجه انتقادی دولت‌سازی در ایران را ذیل مفهوم بروکراتیزه شدن اقتدار توضیح دهیم، روایت ماجرا دگرگون می‌شود. مفهوم دولت‌ملت‌سازی مفهومی بسیار کلی است چراکه فرایند دولت سازی در ایران نه یک فرایند مقطعی و یا گروهی بلکه یک فرایند عام جهانی از دو یا سه هزار سال پیش است. به‌تعبیر هگل و آن چیزی که بعدها فوکو تکرار می‌کند، این فرایند اصلاً در ایران آغاز شده است. در مورد ملت نیز ذیل آیة شریفة «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» در تفاسیر مشهور قبایل را اعراب و شعوب را ایرانیان دانسته‌اند؛ یعنی در صدر اسلام ایران به‌مثابه ملت در مقابل اعراب به‌عنوان مجموعه‌ای از قبایل، تیره‌ها و خاندان قرار گرفته‌اند. لذا این اصلاً پروژه‌ای نیست که توسط رژیم پهلوی و یا جمهوری اسلامی پی گرفته شده باشد، بلکه ایران از ابتدا طرحی از دولت‌ملت بوده است. حالا اینکه افرادی چون سید جواد طباطبایی این را به‌شکل خاصی طرح می‌کند، گناه ایران نیست و اصل موضوع منتفی نمی‌شود. در فرایند دولت‌سازی نیز طبق فهمی که وبر ارائه می‌دهد، شکلی از دولت‌سازی هست که به اقتدار بروکراتیزه می‌انجامد. لذا آن چیزی که عمدتاً پس تحلیل شماست مسئلة بروکراتیزه شدن است: مسئلة اقتداری بروکراتیک، عقلانی، انسجام‌یافته. دولت‌سازی یک فرایند جهانی است که همة کشورهای جهان این فرایند را طی کرده‌اند. عراق هم این فرایند را طی کرده با این توضیح که به سرانجام نرسانده‌ است. اینها دولت‌های نصفه‌نیمه و ترکیبی از دولت و طایفه‌اند و به‌همین دلیل است که این‌همه بحران دارند.

در تحلیل آقای بادامچی تصویری بسیار بدوی از عراق وجود دارد درحالی‌که اصلاً در بغداد و تمدن بین‌النهرین بود که دین اسلامی که در مدینه و حجاز شکل گرفته بود، تبدیل به یک امپراطوری تغییرشکل‌یافتة پیچیده و ترکیب‌شده از تمدن‌های روم و شرق و غرب شد. هیچ‌چیز بدوی در عراق وجود ندارد؛ عراق ملغمه‌ای از صورت‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی و سیاسی مختلف است که به سرانجام نرسیده و به‌سرانجام نرسیدنش یکی از بحران‌های صد سال اخیر است تا فرایند دولت‌سازی در آنجا هیچ‌وقت کامل نشده باشد. نمی‌توان گفت که اقتدار توتالیتر در این کشور وجود ندارد. اگر چنین پدیده‌ای وجود نداشت ظهور انرژی پشتیبانی‌کننده از داعش چگونه در این کشور ممکنه شده؟ من نمی‌خواهم بحث را به سمت خوب یا بد بودن ایرانی‌ها یا عراقی‌ها ببرم؛ بحث بر سر تحلیل درست و اساسی و مبتنی بر بعد تاریخی و الهیات اجتماعی در مورد واقعیت‌هایی است که ما با مفاهیم خودمان به‌نحوی آنها را تقلیل می‌دهیم به دوگانه‌هایی که حقیقاً واقعیت ندارند.

بنابراین در این بخش، بحث من این است در ایران فرایند دولت‌سازی مساوی بروکراتیزه شدن اقتدار و ملیت نیست. مثلاً در نقدی که آقای جلایی‌پور نوشته بود آمده است که آئین اربعین دارد ملیت را از بین می‌برد. درحالی‌که اربعین اساساً نه پروژه‌ای ناسیونالیستی است و نه مساوی بروکراتیزه شدن اقتدار. چراکه ارکان بروکراتیزه شدن اقتدار که همین دولت فعلی است، همان دولتی است که آقای جلایی‌پور آن را به‌عنوان دولت موازی از این کار تبرئه می‌کند. این دولت موازی در جمهوری اسلامی دقیقاً همان عناصر کاریزماتیک اقتدار است و اساساً این نوع نسبت نوعی دموکراسی‌زدایی در خود دارد. بله من با این موافقم که اقتدار بروکراتیک در ایران اژده‌های هفت‌سری است که سری هم به ماجرای اربعین می‌کشد و آنجا هم باید نقد شود. ازجمله در موکب‌های پرزرق و برق و نمایشی که در ایران انجام می‌شود.

سید علی متولی اما دیگر سخنران این نشست است و به نوعی از تقابل دولت و ملت در گفته‌های دیگر سخنرانان، اشاره می‌کند و می‌گوید: در این تحلیل‌ها فرض بر این گرفته می‌شود که دولت روبروی ملت قرار دارد، ملت را تصرف می‌کند و در پی تعدی به ملت است. باید دربارة این صحبت کنیم که دولت چیست و چه درکی از آن داریم و سپس دربارة اینکه آیا می‌توانیم از سنت حکم‌رانی در ایران صحبت کنیم و باتوجه به آن سخن بگوییم؟ در اظهار نظرهایی که در شبکه‌های اجتماعی می‌شد، گاه مطالبی بود که به‌نظر من قابل‌تأمل است. مثلاً اینکه برخی طوری راجع به کلی سخن می‌گفتند که انگار هیچ امر کلی وجود ندارد. درحالی‌که همین‌که ما می‌گوییم «کلی» این خودش یک مفهوم است و به‌واسطة مفهومش کلیت دارد. یا وقتی که می‌گوییم «دولت» دوباره همین معنا را متبادر می‌کند؛ دولت یک مفهوم ساخته‌شده و بی‌بنیاد نیست. مسئلة دولت به‌تعبیری مسئلة کلیت در برابر ملت است. به‌همان معنا که انسان به‌واسطة انسان بودنش به پیرامون خود نگاه می‌کند و مفاهیم را می‌سازد، از دل ملت دولت بیرون می‌آید. به‌نظر من این مسئله را می‌شود به‌نحوی اساسی‌تر طرح کرد که دولت اژدهای نیست که ملت را می‌بلعد و به‌عنوان یک امر منفور همواره باید در مقابل آن ایستاد: دولت یک امر کاملاً ضروری است که از دل ملت شکل می‌گیرد. از همین جهت است که من با آن بخش از سخنان آقای بادامچی دربارة بدوی بودن عراق موافقم. چراکه عراق هم هنوز نتوانسته، به‌معنای دقیق کلمه، دولت داشته باشد و به‌همین معنا بدوی است. در راه‌پیمایی اربعین، همان‌طور که در متن آقای بادامچی به‌ظرافت اشاره شده بود، با اجزایی مواجهیم که هیچ کلیتی پیدا نمی‌کند. اما مسئله این است که تشیع عراقی با همان اجزا و بدویتش، نمی‌تواند از خود مراقبت کند؛ گرفتار داعش می‌شود و بالاجبار دست به‌دامان تشیع ایرانی می‌شود. به این دلیل که تشیع ایرانی دولت دارد و به‌واسطة کلیتش قدرت حضور سیاسی پیدا می‌کند. پس دولت را نباید به‌َعنوان امری وحشت‌انگیز طرح کرد. مسئله این است که ما چه درکی از این امر داریم.

کشورها بین خود مرزبندی می‌کنند برای آنکه بتوانند کلیت بسازند و خود را نام ببرند و اداره کنند. سنت حکم‌رانی در جمهوری اسلامی اتفاقاً تلاشی است برای اینکه این رابطة بین دولت و مردم به‌نحوی حفظ کند. دوگانه‌هایی مانند اینکه در مقابل قانون شخصیت ولی فقیه را داریم که می‌تواند متعرض قانون شود و نیز دوگانه‌ّهایی که پس از تأسیس نهادهای مردمی مانند سپاه و بسیج به‌وجود می‌آیند، دقیقاً تمهیدی است که نظام جمهوری اسلامی برای بلعیده نشدن مردم توسط دولت اندیشیده است. این تمهیدات درواقع شرایط مشارکت مردم در سیاست و اداره را فراهم می‌کنند. این تمهید در جمهوری اسلامی با سنتی همراه بوده است که اگر این سنت را ببینیم اتفاقاً متوجه می‌شود که حرکت‌ّ‌هایی از این دست (راه‌پیمایی اربعین) نقطه‌ای است که ملت در آن قدرت پیدا می‌کنند و به آنها اجازة حضور داده می‌شود. در مورد ناکارآمدی‌هایی ازجمله ناکارآمدی بسیج یا سپاه یا راه‌پیمایی ۲۲ بهمن هم می‌توان صحبت کرد. البته باید توجه داشته که به‌ چه نحو باید دراین‌باره صحبت کرد. مثلاً این که چگونه بسیج که وظیفه دارد در هر قشری حضور یابد و حضور مردم در آن قشر را نمایندگی کند، این‌گونه از کار افتاده است؟ این شاید به علت بحرانی در ایدة جمهوری اسلامی باشد، آنگاه که می‌خواهد به‌واسطة این نهادها حضور مردم را تمهید کند. اگر بخواهیم از بابی انتقادی در این حوزه وارد شویم، باید دربارة آن ایده صحبت کنیم نه اینکه در اساس مشارکت و سازماندهی دولت در این فرایند اشکال وارد کنیم. حکومتی که دولتی قدرتمند داشته باشد باید حضور خود در این فرایند وارد شود و حضور داشته باشد اما اگر حضور و تمهیدش قدرتمند نباشد منجر به این عوارض می‌شود.

میثم مهدیار آخرین مدعو این نشست بحث خود را بر دوگانة دولتی و مردمی متمرکز می‌کند و از اینکه در این قسم بحث‌ها گاه از امور ممتنعی مانند دخالت نکردن دولت در امور آئینی سخن می‌رود گلایه می‌کند و این‌گونه ادامه می‌دهد که: دولت اکنون در تمام ابعاد زندگی روزمرة ما از آموزش و پرورش گرفته با معماری و نظام اقتصادی و بانکداری دخالت می‌کند. حال چگونه ممکن است که در مورد آئینی چون اربعین دخالت نکند؛ اینکه برای چنین آئین‌هایی بودجه‌ای تخصیص ندهد یا دستورالعملی صادر نکند، آیا ارتباط فرهنگ و دولت را قطع می‌کند. این فاصله، فاصلة ممتنعی است چراکه دولت مدرن در تمام ابعاد، حتی در زندگی خصوصی شهروندان خود هم دخیل است.

نکته دوم این است که دوگانه دولت و مردم در جمهوری اسلامی وضع پیچیده‌تری می‌گیرد چراکه اساساً خود آئین سازنده این دولت بوده است و به‌واسطه همین آئین بوده است که انقلابی پیروز شده و قشری را برای سیاست‌گذاری و حکم‌رانی روی کار آورده است؛ بسیاری از دولت‌مردان به‌واسطة سرمایة اجتماعی که در همین آئین‌ها کسب کرده‌اند امکان حضور در عرصة سیاست را یافته‌اند.

نکته سوم این است که در دوگانه‌سازی مذکور ضلع سوم یعنی بازار فراموش می‌شود. باید توجه داشت که خود این دوگانه‌سازی ذیل اقتصاد بازار طرح شده است تا از طریق دولت‌زدایی بازار بتواند تمام زندگی مردم را تحت سیطرة خود بیاورد و به همین‌دلیل این دوگانه را می‌سازد. می‌دانیم که در خیلی از دیدگاه‌های سیاسی دولت وظیفه دارد که از فرهنگ در مقابل بازار دفاع کند. این دوگانه در دهة شصت یا هفتاد طرح شده و امروز می‌بینیم که افراد همان دوگانه را در ادبیات علوم اجتماعی وارد می‌کنند و بدون آنکه در مبادی و مبانی قضیه تأمل کنند، کلیشه‌ای ساده می‌سازند و هر نشانة دم‌دستی را در آن جای می‌دهند.

مهدیار ادامه داد پس مسئله از اینکه دولت دخالت کند یا نکند به این صورت‌بندی تغییر می‌کند که چگونه سیاستی داشته باشیم که ارتباط سیاست و آئین‌ها به معنازدایی از آین منجر نشود و این در اصل همان طرح انقلاب اسلامی بود که فوکو آن را معنویت گرایی سیاسی ایرانیان نامیده بود. در واقع در این دوگانه سازی پیشفرض گرفته می‌شود که قدرت و سیاست نمی‌توانند نسبتی با مردم و  معنویت برقرار کنند. در صورتی‌که انقلاب اسلامی اساساً آمده که این پیوندها را برقرار سازد و نباید به جای تأمل در کیفیت و تحولات این پیوند، آن را به کل پاک کنیم و مسئله را به جای دیگری انتقال دهیم که اشکالات نظری جدیدی پدید آورد.

منبع: مهر

مطالب پیشنهادی